حکایت موش وگربه
آوردهاند که موشی در پای درختی لانهای داشت. ناگهان گربهای را دید که در دام صیادی گرفتار آمده ودر آن دست وپا میزند. اول خوشحال شد که از شر دشمن خطرناکی خلاص شدهاست ولی در همان وقت چشمش به جغدی افتاد که بر شاخه درخت نشسته وچشم به او دوخته وقصد شکار اورا دارد. از سوی دیگر راسویی را دید که منتظر فرصت است تا دوراز چشم گربه و جغد به او حمله کند. با خود گفت:” امروز اول صبح چقدر بلا در اطراف ما ریختهاست باید عقلم را بهکار ببندم تا بتوانم از یکیک آنها راه خلاصی بیابم .” سرانجام تصمیم گرفت تا به گربه نزدیک شود و با او طرح دوستی بریزد تا بتواند خطر جغد را از خود دور کند. پیش گربه رفت وگفت:”دوست عزیز چه شدهاست که به این مصیبت گرفتار شدهای؟” گربه آهی کشید وگفت:” این هم از شانس بد من است.” موش گفت:”ابتدا از گرفتاری تو خوشحال شدم ولیکن همانطور که میبینی جغدی بالای درخت نقشه شومی در سر دارد وراسویی نیز آن طرف قصد هلاک مرا دارد به همین دلیل اکنون هر دو با یکدیگر همدرد هستیم لذا تصمیم گرفتهام که تورا نجات دهم تا به یاری تو از دست دشمنانم نجات یابم ولی باید قول بدهی که بعد از نجات یافتن قصد جان مرا نکنی.”
گربه قول داد که دیگر قصد آزار موش را برای همیشه فراموش کند. موش شروع به جویدن بندهای دام کرد اما بند آخر را به حال خود گذاشت وگفت:” این را از باب احتیاط میگذارم که مبادا تو قصد جان مرا بکنی.”
وقتی راسو وجغد از اینجا بروند وشکارچیها به دام نزدیک شوند این بند آخر را نیز باز خواهم کرد.
جغد و راسو چون دوستی موش و گربه را دیدند از شکار موش ناامید شدند وبه راه خود رفتند، در این میان سر وکله ی شکارچیان پیدا شد. چون به نزدیکیهای دام رسیدند موش بند آخر را نیز پاره کرد وگربه پا به فرار گذاشت و موش نیز جان سالم به در برد. روز بعد آنگاه که خورشید از بالای قلهی کوه خود را بالا کشید وهمه جا را به نور طلایی خویش منور کرد موش از سوراخ خود در آمد و پاورچین پاورچین به سراغ طعمه حرکت کرد ناگاه همان گربهی روز قبل را دید. خود را کنار کشید.
گربه با خود اندیشید؛ بهبه چه شکار خوشمزهای! فرصتی است تا او را با زبان چربونرم بفریبم واز گوشت او صبحانهی لذیذی تدارک ببینم. آنگاه رو به موش کرد و گفت:” انگار از من گریزانی. مگر یادت رفته است که من وتو پیمان دوستی بستیم تا ازاینپس در کنار هم باشیم تا دشمنان به ما آسیبی نرسانند؟ نزدیکتر بیا ونگران نباش.”
موش با خود اندیشید که شرط احتیاط نیست که به دشمن تاریخی خود نزدیک شوم. گربهها همواره دشمن موش بودهاند و دوستی بین آنان دور از عقل خواهد بود لذا به گربه گفت:”دیروز من و تو هر دو گرفتار دشمن مشترکی شدهبودیم وشرط عقل بود که چند لحظه طرح دوستی بریزیم واین کار را کردیم و هر دو نجات یافتیم حالا بهتر است که احتیاط کنیم؛ از قدیم گفتهاند:”احتیاط شرط عقل است” بهتر است که فاصلهمان را از یکدیگر حفظ کنیم هرچه باشد شما گربهاید و من موش، موشها همیشه برای گربهها به منزلهی غذایی چرب و نرم بودهاند.”
گربه که دانش و درایت موش را دید از حیله خود دست برداشت و خداحافظی کرد وبه راه خود رفت.
حکایتهای کلیلهودمنه
مجموعه ادبیات کهن ایران زمین
سیاوش رستمانی
آکادمی دانا بخاطر عشق به زبان فارسی، هنر و یادگیری زبانهای تازه به وجود آمده است. در دانا، زبان شیرین فارسی را با کتابهایی که توسط تیم دانا تالیف شده است و با تکیه بر تاریخ کهن، فرهنگ، هنر و جغرافیای ایران زیبا میآموزید. __________________________________________ #دانا ، #آکادمی_دانا ، #آموزش_مجازی #تاریخ #هنر #جغرافیا #فرهنگ #ایران #ایرانشناسی #جشنهای_باستانی #زبان_دوم #انگلیسی #اسپانیایی #فرانسوی #آلمانی #زبان_فارسی #درباره_ما
ReplyForwardAdd reaction |
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.